سلام حاجی

شنیدم حاج خانم برای چندمین بار دلش هوس طواف کعبه کرد

 شما هم از خدا خواسته لبیک گفتی...

. مکه خوش گذشت ؟ ...

خدایت خوب بود، دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی؟!

حاجی سوغاتی هایت بوی ندامت می دهند؟!

 حاجی، لباست از جنس اعلاست؟ ... حاجی عجب دمپایی سفیدی؟!

سفر چطور بود حاجی..؟؟ خوش گذشت....؟؟

شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و چند النگو و سینه ریز گران خریده....

حاجی جان خبر داری آقا رضا،،همین همسایه چند خانه بالاتر،،

کلیه اش را فروخته تا برای دخترش جهاز بخرد...؟؟؟

دخترش3 سال است مراسمش هرماه عقب افتاده....

طفلکی ها هفته قبل بعد از 3 سال مراسم ساده ای گرفتند و ازدواج کردند.

آنها را بی خیال حاجی جان...اصل حالت چطور است...؟؟

شنیدم دیشب شام مفصلی به مهمانها داده ای.....

چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند و 

غدا میخواستند...آنها را دیدی حاجی...؟؟

حاجی، با این همه ریا، باز هم مکه خوش گذشت ت ت ت ؟!

سرت را درد نیاورم حاجی جان....

زیارت قبول..

دلخوش از آنیم که حج میرویم غافل از آنیم که کج میرویم



تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, | 23:29 | نویسنده : هانی |

 یه بار سر کلاس فیزیک بودیم وقتی تموم شد و استاد رفت داشتم وسایلامو جمع می کردم که برم که دختره اومد گفت آقای پاکدل ببخشید؟

من: بله خانم ....

- اگه در فلشم گم بشه فلشم ویروسی میشه؟

من:

با جدیت گفته بود نمی دونستم داره شوخی میکنه یا نه اگه میزدم زیر خنده شاید ضایع میشد به زور جلو خودمو گرفتم که نخندم و گفتم:

- نه خیالتون راحت باشه

ولی وقت یاز دانشگاه اومدم بیرون از خنده روده بر شدم



تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, | 20:34 | نویسنده : هانی |

                                                                 اینجآ ایرآنــ استـ

جآییـ  کـ  آزادیـ فقطـ نآمـــــ یکـ میدآنـ استـ

خوشآ بـ حآلـ مسآفرکشآنـ میدآن آزادیـ

چـ آزادآنهـ فریآد میزنند

آزآدیـ آزآدیـ.....

و

عآبریـ خستهـ میپرسد آزادیـ چند...؟!

منـ شخصیـ رآ دیدمـ کـــــــ سوآلـ کرد آزادیـ کجاستــــــ؟؟؟

گفتمـ رد کردیـ داداش

آزادیـــــــــــــ قبلـ از انقلآبـ بود!!!!!



تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, | 1:15 | نویسنده : هانی |

 پنجره برای کسی باز می شود 

که دلش ابری ست
حالا فکر کن هوای آن سو بارانی باشد 
تکلیف عشق ما را کدام چتر روشن کند ؟
بیا از این شهر برویم 
آسمان اگر همسفر شد 
در میانه ی راه 
گم اش می کنیم 
تا او باشد دیگر به جای دل من و تو 
تصمیم نگیرد ...

 افسوســــ برایــــ زمانیـــــ ستــــ کهـــ آیندهـــ یـــــ تـــو کسیــــــ  در گذشــــتهـــــ باشد



تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, | 1:13 | نویسنده : هانی |

 حالا معنی کلام شاعران را می فهمم

 

 

معنای بغض بی امان همیشه را

 

معنای "عجیب دلم گرفته است"

 

و تضاد سنگین خواب و خستگی

 

حالا بخار که بشنید پشت پنجره

 

در عصر دلگرفته ی پاییز

 

من یک جمله بیشتر نمی نویسم

 

"حالا می فهمم"

 و

می نویسم بهار که بیاید

 

یک زمستان دیگر رفته

 

و سپیدی موهای من رسوا تر است

همین!



تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, | 1:8 | نویسنده : هانی |

 سقراط میگه :یونانی ها دروغگو هستند ولی خود سقراط هم یونانیه پس دروغ میگه

که یونانی ها دروغ میگن !


پس یونانیها راستگو هستند و سقراط هم که یک یونانیه پس راستگوست !


پس راست میگه که یونانیها دروغگو هستند پس ؟؟؟


آخر یونانیها دروغگواند یا راستگو ؟؟؟



تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 17:8 | نویسنده : هانی |

 



تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 16:56 | نویسنده : هانی |

 یه روز خونه تنها بودم وسایلمو آماده کردم رفتم حموم. وقتی لباسامو در آوردم رفتم زیر دوش چند مین که گذشت یادم اومد صابونمو نیاوردم. با خودم گفتم کسی که خونه نیست همینجوری میرم بر میدارم از اتاقمو میارم، رفتم تو اتاق صابونو برداشتم داشتم میرفتم سمت حموم که دیدم از آشپزخونه صدا میاد. نگا کردم دیدم داداشم داره چایی دم میکنه جوریم بود که واسه اینکه برم حموم حتما باید از جلو آشپز خونه رد میشدم. صبر کردم گفتم روشو که کرد اونور من سریع میرم تو حموم، همونجور که وایساده بودم حس کردم یکی پشت سرمه. برگشم دیدم دوست داداشم پشت سرم وایساده با تعجب داره نگام میکنه [:O] [:O



تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 14:15 | نویسنده : هانی |

 

اینجا آبادان ساعت 5 عصر
بازگشت جاسم پس از 6 ساعت قواصی بدون اکسیژن !
امروز هم بدترین صیدش بوده ! یه کوسه کوچولو گرفته !!!
چهره شرمندش هم گویای این موضوعه !




تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 14:4 | نویسنده : هانی |

 - آیا از رابطه ی دو چشم باهم آگاهی دارید؟
هیچ گاه یکدیگر را نمی بینند، اما باهم مژه میزنند، با هم حرکت میکنند، با هم اشک میریزنند،
باهم می بینند، با هم می خوابند، با ارتباط عمیق با هم شراکت دارند ...
ولی؛ وقتی یک زن را می بینند یکی چشمک میزند و دیگری نمیزند!!!
نتیجه قضیه: زن توانائی قطع هر ارتباطی را دارد...!!!



تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 14:0 | نویسنده : هانی |

 

چند سال پیش هنوز اهل اینتر نت نبودم . ولی میدیدم ک همه رفیقام میرن تو یاهو مسنجر و مخ دخترا رو میزنن 
و کلی دور و برشون شلوغ بود.منم تصمیم راسخ گرفتم ک برمو دوست دختر اولیمو صاحب بشم. 

واسه اولین بار رفتم تو مسنجر به دختره گفتم سلام گفت وب داری گفتم نه و اون دیگه جواب نداد....به دومی گفتم سلام باز همین شد سومی چهارمی....آقا مونده بودم چی کار کنم .منم از یه بچه مثبت پرسیدم ک جریان وب چیه...اونم از من ساده تر آدرس بلاگفا رو داد منم با هزار امید و آرزو رفتم یه وبلاگ ساختم و چند تا مطلب هم گذاشتم توشو روز از نو روزی از نو...

باز رفتم تو یاهو .....باز ی دختر پیدا کردم و تا گفت وب داری گفتم آآآآآآآرههههه .گفت بده منم آدرسشو بش دادم..یکم ک گذشت گفت چی شد بش گفتم حتما نت خرابه ادد کن تا برسه اونم اد کرد وباز فرستادم گفت این چیه گفتم وبمه گفت مسخره کردی منو فلان فلان شده ....من موندم ک جریان چیه4 .. 5 تا دختر دیگه رو هم پروندم اینجوری...

آخر سر به یکیشون جریان و گفتم .اونم گفت عزیزم کلاس چندمی..خلاصه واسم گفت و من موندم و شرمندگی

* * * * * * * * * * * * *

عاغا زمان طفولیت تازه 2 جلسه رفته بودم کلاس کاراته که با یکی از بچه محل ها تو کوچه حرفم شد. دست به یقه شدیم دیدم زورم بهش نمیرسه، یه استپ دادم بهش گفتم بذار برم لباس کاراته رو بپوسم بیام. رفتم خونه لباس پوشیدم برگشتم تو کوچه دیدم بله همه بچه های محل جمع شدن قهرمان کاراته جهان رو ببینن:) یه خورده رقص پا کردم که در یک آن اون پسره پاشو آورد بالا و یکی زد تو سرم که با کله رفتم تو جوب:) از همون روز بود که ورزش رو گذاشتم کنار و رو آوردم به اعتیاد;)

* * * * * * * * * * * * *

 دیشب از بیرون خسته و کوفته رسیدم خونه،خیلی شیک رفتم در یخچال رو باز کردم،جلوی چشمان مامانم یک موز برداشتم پوستش رو کندم،شیک تر از اول داستان رفتم در سطل آشغال رو باز کردم . در کمال ناباوری و کماکان جلوی چشمان مادر گرام خود موز را حواله سطل آشغال کردم وکاملا بهت زده به پوست موز که تو دستم بود خیره موندم.اونجا بود که با صدای خنده مامانم متوجه شدم چه سوتی دادم.بدتر از اون اینه که از دیروز تاحالا با دقت موز می خورم که سوتی ندم

* * * * * * * * * * * * *

 گوشیم و خونه جا گذاشتم ، از شرکت زنگ زدم خونه به بابام میگم هر کی زنگ زد بگو شرکت زنگ بزنه همون لحظه گوشیم زنگ خورد بابام میگه: داره زنگ میخوره بیا خودت باش صحبت کن....

* * * * * * * * * * * * *

مراسم ختم عمه گرامی مان بود بود داخل مسجد مهمونا نشسته بودن هنوز مراسم رسمیت نگرفته بود که پسر عموم داشت میکروفن رو تست می کرد رفت تا آمپلی فایر رو تنظیم کنه یهو پسرپنچ سالش میره پشت میکروفن و می خونه:::::::::: خوشگلا باید برقصن..خوشگلا باید برقصن

 



تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 13:50 | نویسنده : هانی |

 

 

 دیشب یه پشه رو تو هوا گرفتم،
تا اومدم تو مشتم لهش کنم دیدم دستم خیس شد،
فک کردم خونه، دستمو وا کردم دیدم داره گریه میکنه،
گفتم چته؟! خودتو زدی به موش مردگی؟
یهو بغضش ترکید و گفت: ای بابا! گوشت که خیلی وقته نمی‌خورید
مرغ هم که شده کیلوئی ۸۰۰۰ تومن، اونم دیگه کسی نمی‌خوره
خوناتون مزه ترب سفید میده…
ما خودمون میخوریم ولی بچه هامون یه هفته‌اس لب به خون نزدن …
دیگه بغض امونش نداد مـُرد !



تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 13:49 | نویسنده : هانی |

چقدر ما اسکل بودیم که نیم ساعت تمام خودمونو خفففففففففففه می کردیم و جیکمون بیرون نمیومد تا مبصر کلاس اسممون رو توی خوب ها بنویسه و پیشش هم ستاره بذاره و فکر می کردیم الان بمون جایزه میدن بعدشم معلم میاد و  بدون این که به جدول خوب ها و بد ها نگاه کنه میشینه و شروع به درس دادن می کنه و اسکل ترش وقتی بودیم که زنگ بعد هم همین کارو می کردیم 



تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, | 13:25 | نویسنده : هانی |
  • قالب میهن بلاگ
  • سمفونی